استاد باستانی پاریزی چهره در نقاب خاک کشید

استاد باستانی پاریزی چهره در نقاب خاک کشید
استاد باستانی پاریزی صبح سه شنبه پنجم فروردین به علت بیماری و کهولت سن در بیمارستان مهر تهران جان به جان آفرین تسلیم کرد.
استاد باستانی پاریزی صبح سه شنبه پنجم فروردین به علت بیماری و کهولت سن در بیمارستان مهر تهران جان به جان آفرین تسلیم کرد.
شادروان محمد ابراهیم باستانی پاریزی در سوم دی ماه ۱۳۰۴ هـ. ش در پاریز، از توابع شهرستان سیرجان در استان کرمان متولد شد. ایشان صبح روز سه شنبه پنجم فروردین ۱۳۹۳ پس از یک ماه بیماری کبد در بیمارستان مهر تهران دیده از جهان فرو بستند. وی تا پایان تحصیلات ششم ابتدایی در پاریز تحصیل کرد و در عین حال از محضر پدر خود مرحوم حاج آخوند پاریزی هم بهره می برد. پس از پایان تحصیلات ابتدایی و دو سال ترک تحصیل اجباری، در سال ۱۳۲۰ تحصیلات خود را در دانشسرای مقدماتی کرمان ادامه داد و پس از اخذ دیپلم در سال ۱۳۲۵ برای ادامهٔ تحصیل به تهران آمد و در سال ۱۳۲۶ در دانشگاه تهران در رشتهٔ تاریخ تحصیلات خود را پی گرفت. باستانی پاریزی به گواه خاطراتش از نخستین ساکنان کوی دانشگاه تهران (واقع در امیرآباد شمالی) است. در ۱۳۳۰ از دانشگاه تهران فارغ التحصیل شد و برای انجام تعهد دبیری به کرمان بازگشت. در همین ایام با همسرش، شادروان حبیبه حایری ازدواج کرد و تا سال ۱۳۳۷ خورشیدی که در آزمون دکتری تاریخ پذیرفته شد، در کرمان ماند. شادروان باستانی پاریزی دورهٔ دکترای تاریخ را هم در دانشگاه تهران گذراند و با ارائهٔ پایان نامه ای دربارهٔ ابن اثیر دانشنامهٔ دکترای خود را دریافت کرد. وی کار خود را در دانشگاه تهران از سال ۱۳۳۸ با مدیریت مجله داخلی دانشکده ادبیات شروع کرد و تا سال ۱۳۸۷ استاد تمام وقت آن دانشگاه بوده و رابطهٔ تنگاتنگی با این دانشگاه داشته است. شوق نویسندگی وی در دوران کودکی و نوجوانی در پاریز و با خواندن نشریاتی مانند حبل المتین، آینده و مهر برانگیخته شد. دکتر باستانی پاریزی، اولین نوشته های خود را در سال های ترک تحصیل اجباری (۱۳۱۸ و ۱۳۱۹) در قالب روزنامه ای به نام باستان و مجله ای به نام ندای پاریز نوشت، که خود در پاریز منتشر می کرد و دو یا سه مشترک داشت. اولین نوشتهٔ او در جراید آن زمان، مقاله ای بود با عنوان «تقصیر با مردان است نه زنان» که در سال ۱۳۲۱ در مجلهٔ بیداری کرمان چاپ شد. پس از آن به عنوان نویسنده یا مترجم از زبان های عربی و فرانسه مقالات بی شماری در روزنامه ها و مجلاتی مانند کیهان، اطلاعات، خواندنی ها، یغما، راهنمای کتاب، آینده، کلک و بخارا چاپ کرده است. اولین کتاب ایشان پیغمبر دزدان نام دارد که شرح نامه های طنزگونهٔ شیخ محمدحسن زیدآبادی است و برای اولین بار در سال ۱۳۲۴ در کرمان چاپ شده است. این کتاب تا کنون به چاپ شانزدهم رسیده است. وی تاکنون بیش از شصت عنوان کتاب تألیف و یا ترجمه کرده است. کتاب های باستانی پاریزی برخی شامل مجموعهٔ برگزیده ای از مقالات وی هستند که به صورت کتاب جمع آوری شده اند و برخی از ابتدا به عنوان کتاب نوشته شده اند. از میان نوشته های او، هفت کتاب با عنوان «سبعهٔ ثمانیه» متمایز است که همگی در نام خود عدد هفت را دارند، مانند خاتون هفت قلعه و آسیای هفت سنگ. بعداً ًکتاب هشتمی با عنوان هشت الهفت به این مجموعهٔ هفت تایی اضافه شده است.

شادوران دکتر باستانی پاریزی نخستین شعر خود را در کودکی در روستای پاریز و در آرزوی باران سرود و منتخبی از شعرهای ایشان در سال ۱۳۲۷ در کتابی به نام «یادبود من» به چاپ رسید. از جمله یکی از غزل هایش با مطلع «یاد آن شب که صبا بر سر ما گل می ریخت» توسط مرحوم بنان در یادبود مرحوم صبا خوانده شده است. این غرل به این شرح است:
یاد آن شب که صبا بر سر ما گل می ریخت
بر سر ما ز در و بام و هوا گل می ریخت
سر به دامان منت بود وز شاخ بادام
بر رخ چون گلت آرام صبا گل می ریخت
خاطرت هست آن شب همه شب تا دم صبح
گل جدا، شاخه جدا، باد جدا گل می ریخت
نسترن خم شده، لعل لب تو نوازش می داد
خضر گویی به لب آب بقا گل می ریخت
زلف تو غرقه به گل بود و هر آنگاه که من
می زدم دست بدان زلف دو تا گل می ریخت
تو فرو دوخته دیده به مه و باد صبا
چون عروس چمنت بر سر و پا گل می ریخت
گیتی آن شب اگر از شادی ما شاد نبود
راستی تا سحر از شاخه چرا گل می ریخت؟
شادی عشرت ما باغ گل افشان شده بود
که به پای تو ومن از همه جا گل می ریخت
شعر زیبای دیگری از باستانی پاریزی به این شرح است:
باز شب آمد و شد اول بیداریها
من و سودای دل و فکر گرفتاریها
شب خیالات و همه روز، تکاپوی حیات
خسته شد جان و تنم زین همه تکراریها
در میان دو عدم، این دو قدم راه چه بود؟
که کشیدیم درین مرحله بس خواریها
دلخوشی ها چو سرابم سوی خود بُرد، ولیک
حیف از آن کوشش و طی کردن دشواریها
نوجوانی بهوس رفت و از آن بر جا ماند
تنگی سینه و کم خوابی و بیماریها
سرگذشتی گُنه آلود و، حیاتی مغشوش
خاطراتی سیه از ضبط خطا کاریها
کور سوئی نزد آخر به حیات ابدی
شمع جانم، که فدا شد به وفاداریها
 
فهرست آثار ارزشمند شادروان استاد محمد ابراهیم باستانی پاریزی به این شرح است:

الف ــ مربوط به کرمان نخستین چاپ آثار
1. پیغمبر دزدان (چاپ هفدهم ۱۳۸۲)۱۳۲۴
2. نشریه فرهنگ کرمان (چاپ کرمان)۱۳۳۳
3. راهنمای آثار تاریخی کرمان (چاپ کرمان)۱۳۳۵
4. دوره مجله هفتواد (چاپ کرمان)۱۳۳۷ ــ ۱۳۳۶
5. تاریخ کرمان (تصحیح و تحشیه تاریخ وزیری، چاپ چهارم، ۱۳۷۴)۱۳۴۰
6. منابع و مآخذ تاریخ کرمان۱۳۴۰
7. سلجوقیان و غز در کرمان (چاپ دوم ۱۳۷۳)۱۳۴۳
8. فرماندهان کرمان (تصحیح و تحشیه تاریخ شیخ یحیی، چاپ سوم، ۱۳۷۱)۱۳۴۴
9. جغرافیای کرمان (تصحیح و تحشیه جغرافی وزیری، چاپ پنجم، ۱۳۸۴)۱۳۴۶
10. گنجعلی خان (چاپ سوم ۱۳۶۷)۱۳۵۳
11. وادی هفت واد (انجمن آثار ملی، جلد اول)۱۳۵۵
12. تاریخ شاهی قراختائیان۱۳۵۵
13. تذکره صفویه کرمان۱۳۶۹
14. صحیفه الارشاد (پایان صفویه)۱۳۸۴

ب ــ مجموعه هفتی (سبعه ثمانیه)
1. خاتون هفت قلعه (چاپ ششم ۱۳۸۰)۱۳۴۲
2. آسیای هفت سنگ (چاپ هفتم ۱۳۸۳)۱۳۵۰
3. نای هفت بند (چاپ ششم ۱۳۸۱)۱۳۵۳
4. اژدهای هفت سر (چاپ پنجم ۱۳۸۴)۱۳۵۵
5. کوچه هفت پیچ (چاپ ششم ۱۳۷۰)۱۳۵۵
6. زیر این هفت آسمان (چاپ پنجم ۱۳۶۸)۱۳۵۸
7. سنگ هفت قلم (چاپ سوم ۱۳۶۸) ۱۳۵۸
8. هشت الهفت (چاپ دوم ۱۳۷۰)۱۳۶۳

ج ــ سایر کتب:
1. یادبود من (مجموعه شعر)۱۳۲۷
2. ذوالقرنین یا کوروش کبیر (ترجمه، چاپ نهم ۱۳۸۴)۱۳۳۰
3. یاد و یادبود (مجموعه شعر، چاپ دوم، ۱۳۶۴)۱۳۴۱
4. محیط سیاسی و زندگی مشیرالدوله (چاپ دوم، جیبی ۱۳۴۱)۱۳۴۱
5. اصول حکومت آتن، ترجمه از ارسطو۱۳۴۱ (با مقدمه استاد دکتر غلامحسین صدیقی، چاپ چهارم )
6. تلاش آزادی (چاپ هفتم ۱۳۸۳، برنده جایزه یونسکو)۱۳۴۷
7. یعقوب لیث (چاپ هشتم ۱۳۸۲)۱۳۴۴ (این کتاب به زبان عربی ترجمه و در قاهره چاپ و منتشر شده است. ۱۹۷۶)
8. شاه منصور (چاپ ششم ۱۳۷۷)۱۳۴۸
9. سیاست و اقتصاد عصر صفوی (چاپ پنجم ۱۳۷۸)۱۳۴۸
10. اخبار ایران از ابن اثیر (ترجمه الکامل، چاپ دوم ۱۳۶۴)۱۳۴۹
11. از پاریز تا پاریس (چاپ هشتم ۱۳۸۱)۱۳۵۱
12. شاهنامه آخرش خوش است (چاپ ششم ۱۳۸۳)۱۳۵۰
13. حماسه کویر (چاپ چهارم ۱۳۸۲)۱۳۵۶
14. تن آدمی شریف است...۱۳۵۷
15.نون جو و دوغ گو (چاپ پنجم ۱۳۸۳)۱۳۵۷
16.جامع المقدمات (چاپ دوم ۱۳۶۷، جلد دوم ۱۳۷۳)۱۳۶۳
17. فرمانفرمای عالم (چاپ چهارم ۱۳۷۷)۱۳۶۴
18. از سیر تا پیاز (چاپ سوم ۱۳۷۹)۱۳۶۷
19. مار در بتکده کهنه (چاپ سوم ۱۳۸۰)۱۳۶۸
20. کلاه گوشه نوشین روان (چاپ سوم ۱۳۸۰)۱۳۶۹
21. حضورستان (چاپ دوم ۱۳۷۰) ۱۳۶۹
22. هزارستان (چاپ دوم ۱۳۸۲) ۱۳۷۱
23.ماه و خورشید فلک (چاپ دوم ۱۳۷۶) ۱۳۷۱
24. سایه های کنگره (چاپ دوم ۱۳۷۶) ۱۳۷۱
25.بازیگران کاخ سبز (چاپ دوم ۱۳۸۴) ۱۳۷۳
26.پیر سبزپوشان (چاپ دوم ۱۳۷۹) ۱۳۷۳
27.آفتابه زرین فرشتگان (چاپ دوم ۱۳۷۷) ۱۳۷۳
28. نوح هزار طوفان (چاپ دوم ۱۳۸۰) ۱۳۷۵
29.در شهر نی سواران (چاپ دوم ۱۳۷۸) ۱۳۷۷
30.شمعی در طوفان (چاپ دوم ۱۳۸۳) ۱۳۷۸
31.خود مشت مالی ۱۳۷۸
32. محبوب سیاه و طوطی سبز ۱۳۷۸
33. درخت جواهر (چاپ دوم ۱۳۸۳)۱۳۷۹
34. گذار زن از گدار تاریخ (چاپ دوم ۱۳۸۴) ۱۳۸۱
35.کاسه کوزه تمدن ۱۳۸۱
36. پوست پلنگ ۱۳۸۱
37. حصیرستان (چاپ دوم ۱۳۸۴) ۱۳۸۲
38. بارگاه خانقا ه۱۳۸۴
39.هواخوری در باغ با گوهر شب چراغ ۱۳۸۴
40.گرگ پالان دیده ۱۳۹۰

«یادبود من» اثر استاد دکتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی

تأثیر در جهان نکند، گرچه، بود من
بهتر ز من چه ماند؟ جز یادبود من
من خود نگویم این اثری هست جاودان
کاین مایه نیست درخور بود و نبود من
گویم که: شعله ایست فروزان و تابناک
از آتشی که سوخت همه تار و پود من
سرمایه بین که بر سر بازار زندگی
این چند سکه شهر روا بود سود من
ای باد همتی کن و بگذر به کوی دوست
با یادبود من برسانش درود من

روحشان شاد، یادشان گرامی باد.
+ چهارشنبه ۶ فروردین ۱۳۹۳ ساعت ۱۸:۲۲
نظرات
دکتر علی رستم‌نژاد
دکتر علی رستم‌نژاد، وقتی خبر درگذشت استاد رو شنیدم دقیقا همان احساسی به من دست داد که خبر درگذشت استاد زرین کوب را شنیده بودم. و این جمله به شدت برق از ذهنم گذشت« چقدر زود دیر می‌شود» سال‌ها پیش در دبیرستان شبانه روزی فریمک در دل جنگل های زیبای مازندران تدریس می‌کردم حدود 10 سال. در یکی از شب‌های زمستان که هوا به شدت برفی بود مثل اغلب شب‌ها در کتابخانه مدرسه مشغول مطالعه بودم چشمم به یک مجموعه شعر افتاد که در آن اشعار شاعران معاصر درج شده بود. در فهرست کتاب چشمم به اسم استاد باستانی افتاد و وقتی صفحه مربوط را باز کردم شعر زیبای فوق درج شده بود بارها و بارها شعر را خوندم و همون شب حفظ شدم. بعضی بیت‌ها با آنچه که در خاطر من می‌باشد متفاوت است ولی نمی‌دانم کدامش صحیح‌ می‌باشد و از قلم استاد تراوش نمود.
ابیات متفاوت را در زیر می‌آورم
سر به دامان منت بود وز شاخ گل سرخ
بر رخ چون گلت آهسته صبا گل می ریخت
خاطرت هست که آن شب همه شب تا به سحر
گل جدا، شاخه جدا، باد جدا گل می ریخت
نسترن خم شده، لعل تو نوازش می‌کرد
خضر گویی به لب آب بقا گل می ریخت
زلف تو غرقه به گل بود و هر آنگاه که من
می زدم دست بدان زلف دو تا گل می ریخت
تو به مه خیره چو خوبان بهشتی و صبا
چون عروس چمنت بر سر و پا گل می ریخت
روحش شاد
چهارشنبه ۶ فروردین ۱۳۹۳ ساعت ۱۹:۴۴
نظر شما
نام:
ایمیل : * نمایش داده نمی‌شود
نظر شما: