رضا ولی‌پور

دکتری: دانشجوی دکتری تاریخ محلی دانشگاه اصفهان

صحنه ی نمایش

صحنه ی نمایش مناظره ای خیالی بین نماینده های علوم
مناظره ی نماینده های علوم(داستانی خیالی)
«دیشب دو نفر از رفقا آمده بودند»(نک:دیوان ایرج میرزا)و در فضای غم افزای اتاقی محقر که آن را هم با سه نفر دیگر سهیم بودم برخلاف میلم شروع کردند به نظریه پردازی در باره ی نقش برجسته ی علوم در ساختار اداری ایران.ناچار برای پایان دادن به صحبت های این دو عزیز متوهم،نوار صحنه ی نمایشی مناظره گونه برای واقف ساختن شان به نقش علوم را در داخل دستگاه خاک رفته ی ویدیو گذاشته و این دو عزیز به همراه البته خودم(اگرچه من هرروز این صحنه نمایش مضحک و تلخ رو می دیدم ولی انگار تمایلی مازوخیستی،هربار مرا به دیدن آن ترغیب می کرد.)به تماشای این نمایش علوم نشستیم.
در این صحنه ی نمایش،اجرای نقش علوم مختلف به فراخور حال و وضعیت عمومی جامعه گاه گریه و گاه خنده ای تلخ را برای بینندگان(البته بسیارآگاه که کم هم نیستند الحمدالله!!!)به همراه داشت.در این میان نقشی که نماینده ی علوم انسانی ایفا می کرد به طور پیوسته رقت بار و ترحم انگیزتر می شد.در پایان نمایش بازیگران(همان نماینده گان حوزه های علمی)به ارزیابی و البته پررنگ جلوه دادن نقش خود در قالبی مناظره ای تمایل زیادی نشان می دادند.
صحنه از این قرار بود:جناب ریاضت منش:به نمایندگی از حوزه ی علوم ریاضی و فیزیک با ظاهری متشخص و اتوکشیده و اخم کرده گویی که نقش اصلی و نه مکمل رو در نمایش علوم در ایرانستان ایفا می کند.جناب بدزیستی از حوزه ی زیست و شیمی که در توهم خودمهم انگاری در ظاهر دست کمی از جناب ریاضت نداشت و گاهی اوقات دیگر نماینده گان صحبت های یکی از اساتید ریاضی را که حاضر به ایفای نقش در این نمایش مضحک(البته برای متقاعد کردن خلق به مهم بودن وجودشان)نشده بود با حالت مسخره ای به رخ اش می کشیدند که گویا در یک مجلسی به حالت طنزی گفته بود آقا!تو این رشته شیمی دوتا ماده رو با هم ترکیب می کنند اگه قرمز شد یه مقاله،اگه آبی شد یه مقاله دیگه،جالب اینجاست که اگه هیچ رنگی هم نشد باز هم یه مقاله ی دیگه ست.حرف های این استاد خوش صحبت و فرنگ رفته،شده بود پتکی که هراز چندگاه نماینده گان دیگر بر سر آقای بدزیستی وارد می کردند.آقای مقتصد که گویا تباری اصفهانی داشت از حوزه ی علوک اقتصادی و جناب معمارکج از حوزه ی فنی مهندسی و بالاخره نماینده ی کهنسال و واجب الاحترام آقای فرتوتیان از طرف علوم انسانی که با ظاهری خسته و درهم شکسته همچون کولی ژنده پوشی که قرار و آرام از او رخت بربسته بود.اگر چه وضعیت اسفناک ظاهری و باطنی وی همچون بخار پیشانی مرحوم حسین پناهی(ر.ک:کاست سلام خداحافظ)حیرت کسی را برنمی انگیخت.
هرکدام از حضرات فوق در نشان دادن جایگاه والای نقش خود در صحنه ی نمایش عمومی اداری کشور(که همچون بورس بازان وال استریت در 1929م اساسا متکی بر توهمات شان بودند تا امر واقع)تا آنجا که در توانشان بود و دایره واژه گان رخصت می داد،سخن سرایی و یا به قول آقای فرتوتیان که همچون خرمگس آنتوان چخوف بیشتر نقشی مزاحم را داشت یاوه سرایی می کردند.البته ادله ی جناب فرتوتیان با آن ظاهر شکسته و ژنده پوش(که خاطره پیر دانا ولی بدطینت شورای دارالندوه را تداعی می کرد)چندان دور از واقعیت نبود.اگرچه بخشی از این ژست انتقادی گرفتن اش نسبت به بقیه ناشی از نقش کم رنگ و طلخک وارش در صحنه ی نمایش بود.
البته این را هم اضافه کنیم که آقای فرتوتیان هراز چندگاهی برای حفظ ظاهر هم که شده نمایش هایی انفرادی در شهرهای مختلف ایفا می کرد.تلاشش قابل تقدیر بود اما نتیجه ی زحماتش،بی حاصل و به قول برخی عزیزان چنگ آویخته در دامن عافیت این حوزه،بی خاصیت اما علمی!!! بود.اگرچه بازخورد نمایش های بی حاصل اش حتی به علمی بودن نقشش هم مشکوک اش کرده بود.(از شما چه پنهان گویا این اواخر سیانور هم خریده بود تا شاید پایانی عبرت انگیز و آموزنده را برای خود رقم زند چیزی که در نمایش های کم رمق اش سخت به دنبال آن بود.اما نتیجه ای که همیشه عاید اش می شد،خورده شدن چندتا کیک و آب میوه و شکستن تخمه ژاپنی در اواسط و اواخر اجرای رقت انگیزش،توسط تماشاگران همیشه حاضر در صحنه،بود.)اما هرچه بود در نقد بقیه بازیگران حقا که استاد بود که همان را هم مرهون اندک بینش و تجربه ی تاریخی اش بود که دیگر بازیگران فاقد آن بودند.اگرچه بقیه ی بازیگران سعی می کردند با پیش کشیدن مباحث پرت و دور از ذهن جناب فرتوتیان رو به اصطلاح دور بزنند.بازیگرانی که توهم داشتن نقش اساسی را داشتند.
گرم مباحث صدالبته بیهوده ی حضرات فوق بودم که یه دفعه آقای نفتیان وارد مجلس مناظره شد و همه به احترام ایشان شق و رق ایستادند تا این که با اشاره انگشت اش آنان را به نشستن فراخواند.در این میان چهره ی برافروخته ی آقای مقتصد اصفهانی که با ورود سرزده ی ایشان مجال هرزه درایی نیافته بود دیدنی و به نظر من البته مازوخیست،لذت بخش بود.آقای نفتیان اگرچه در کلامش غروری که ناشی از نقش اصلی اش در نمایش(کارگردان خیمه شب بازی علوم)بود موج می زد اما در یک نقطه به نظر می رسید با آقای فرتوتیان اشتراک داشته باشد آن هم خستگی ناشی از نمایشی بود که بدون بازده(علمی که چه عرض کنم و مالی هم که ابدا)مدام تکرار می شد.در میان صحبت های اش که یکریز و پیوسته ادا می کرد و بعضی اوقات به نظر می رسید که نفس هم نمی کشد حضرات فوق را،گلاب به رویتان شست و گذاشت سینه ی دیفال.اگرچه کارگردان و تهیه کننده ی این نمایش مسخره و بی بازده علوم که مدام تکرار می شد خود حضرت اش بود.و گناه خودش اگر بیش از حضرات فوق نبود کم تر نبود.اما مگر می شد از ایشان انتقاد کرد هرچه بود دست اندرکار اصلی این خیمه شب بازی علوم خودشان بودند.یه آقای نفتیان هم که بیشتر نداشتیم.اگه همون هم قهر می کرد باید حضرات می رفتن غازچرانی.تازه اگر غازی پیدا می شد.در بین صحبت های طولانیش که یک نفس همراه با بادی که در غبغب داشت ادا می کرد.جناب مقتصد اصفهانی فرصت را غنیمت شمرد و شروع به یاوه سرایی کرد که اگر به تحلیل های من دیگر بازیگران گوش داده بودند نیازی نبود این همه حقارت رو از جانب نفتیان تحمل کنیم.آقای فرتوتیان که ظاهرا دل پرخونی از بلاهت ذاتی مقتصد داشت نعره کشید:خاموش باش مردک ابله.هنوز چند روز از پیش بینی احمقانه ی تو در زمینه ی قیمت نفت و تنزل مقام آقای نفتیان نگذشته که بی پایه بودن آن آشکار شد هنوز خاطره ی سرمایه گذاری خنده دار یکی از دانشجویان دکتر تو در بخش طلا،که بر اساس تحلیل هایت و البته بلاهت خودش در زمینه ی سرمایه گذاری در زمینه ی طلا،که گویا آن را نیز از تو به ارث برده و سی میلیون پول را تنها در طی چند روز که از انگشتان دست هم تجاوز نکرد به یازده میلیون رساند.!!!از یاد حضرات و تماشاگران،پاک نشده.
گرچه حرف های فرتوتیان از واقعیتی اجتناب ناپذیر سرچشمه گرفته بود ولی در لابلای حرف های دردآورش خشم و کینه را می شد در صورت و چشمان دیگر نماینده ها خواند.به همین خاطر دم فرو بست و با نگاهی ملتمسانه که خستگی از آن می بارید رویش را به سمت حضرت نفتیان برگرداند.گویی به دنبال تایید حرف هایش از زبان ایشان بود.غافل از این که آقای نفتیان بیشتر در این فکر غوطه ور بود که توان خود را در تامین صحنه ی نمایش مضحک و بی نتیجه ی علوم بیشتر از دو سه سال دیگر(در حالت خوشبینانه)نمی دید.
در این میان آقای نفتیان که گویی حرف دلش از زبان فرتوتیان زده شده بود و دیگر لزومی نمی دید تا دیگربار فرایند شستن و سینه ی دیفال گذاشتن را تکرار کند،دمی از خستگی کشید که از بوی تند دم نفتی ایشان همچون آدم های جن زده،از خواب پریدم و به خود که آمدم دیدم همه ی چیزهایی که دیدم در خواب بوده و با حالتی بهت زده که تاثیری از نگاه به آینده ای تاریک و قریب الوقوع هم در خود داشت،جمله ی امپراتور رم در ذهن ام تداعی شد که در حال احتضار رو به اطرافیان اش کرد و گفت:«بروید آقایان نمایش تمام شد.»
+ دوشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۳ ساعت ۱۵:۵۰
نظر شما
نام:
ایمیل : * نمایش داده نمی‌شود
نظر شما: